شرح حکمت 461 نهج البلاغه غیبت، تلاش افراد ضعیف

https://s17.picofile.com/file/8425802718/nahj1_28_new.jpg


وَ قَالَ (عليه السلام): الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ.

الْغَيْبَة: پشت سر كسى مطلبى را گفتن كه موجب رنجش او گردد.
جُهد: نهايت تلاش.

و فرمود (ع): غيبت كردن تنها سلاح ناتوان است.

غيبت نشانه ناتوانى است:
امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و پرمعنا به يكى از عيوب مهم غيبت اشاره كرده مى فرمايد: «غيبت كردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است»; (الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ).
اشاره به اين كه تنها فرومايگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غيبت مى روند چراكه اگر انسان در خود، توانايى و استعداد پيشرفت ببيند به جاى اين كه با غيبت مقام كسى را خدشه دار كند خودش مى كوشد و به آن مقام و برتر از آن مى رسد ولى چون عاجز و ناتوان و فرومايه است سعى مى كند به وسيله غيبت آبروى ديگرى را در انظار عموم بريزد. ازاين رو امام(عليه السلام) مى فرمايد: غيبت، آخرين تلاش افراد ناتوان است.
در ميان گناهان كبيره كمتر گناهى است كه همانند غيبت، نشانه پستى و ضعف و زبونى و ناجوانمردى باشد. به تعبير ديگر، آن ها كه پشت سر مردم به مذمت و عيب جويى مى پردازند و آبرو و حيثيت افراد را با افشاى عيوب پنهانى، كه غالب مردم به يكى از اين عيوب گرفتارند، مى برند، و آتش حسد و كينه خود را به اين وسيله فرو مى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصيت اند كه حتى در مبارزه بى دليل وظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان اين است كه از پشت خنجر بزنند.
*****
نكته:
غيبت و آثار شوم آن:
در تعريف غيبت، در ميان ارباب لغت و همچنين در كتب فقهيه و كلمات علماى اخلاق، تفسيرهاى گوناگونى ديده مى شود كه در واقع همه آن ها به يك چيز برمى گردد. مرحوم شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اخبار معصومين(عليهم السلام) و اجماع فقها دلالت بر اين دارد: حقيقت غيبت اين است كه از ديگرى در غياب او چيزى بگويد كه اگر بشنود ناراحت شود.[1]
گاه گفته مى شود كه غيبت، افشاى عيوب و گناهان پنهانى افراد در غياب آن ها نزد كسانى است كه از آن آگاهى ندارند و اين كه بعضى از عوام مى گويند: آنچه گفتيم، صفت اوست غيبت نيست; اشتباه روشنى است. زيرا غيبت همان بيان صفت زشت پنهانى در غياب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان مى باشد و نيز آنچه بعضى از عوام مى گويند: حاضريم همين مطلب را نزد خود شخص بگوييم; اين هم اشتباه ديگرى است كه خيال مى كنند اگر چيزى واقعيت داشته باشد غيبت نيست.
به هر حال، شديدترين تعبير درباره غيبت در قرآن مجيد آمده و درباره هيچ گناهى چنين تعبيرى ديده نمى شود و آن اين كه غيبت كننده همچون كسى است كه گوشت برادر مرده خود را بخورد: (أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ).[2]
اشاره به اين كه آبروى انسان مانند گوشت تن اوست و غيبت كننده گويى گوشت تن برادر مسلمانش را مى خورد و غايب و بى دفاع بودن او به منزله مردن اوست.
در روايات اسلامى نيز شديدترين تعبير درباره غيبت ديده مى شود و از ميان روايات فراوانى كه درباره غيبت در منابع مختلف آمده همين دو روايت كه در ذيل مى آوريم كافى است:
در حديث قدسى آمده است كه خداوند به موسى بن عمران(عليه السلام) خطاب كرد و فرمود: «مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَمَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ; كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى كه بميرد و از غيبت توبه نكرده و بر آن اصرار ورزيده باشد، نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى شود».[3]
و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «وَالْغِيبَةُ تَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب; غيبت، حسنات را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد و نابود مى كند».[4]
مشكل مهم غيبت چند چيز است:
نخست اين كه انگيزه هاى بسيار متنوعى دارد ازقبيل خودخواهى و حسد و كينه توزى و جاه طلبى و رياكارى و انتقام جويى و سخريه و استهزاء و مانند آن.
در ذيل روايت قبل چنين آمده است: «وَأَصْلُ الْغِيبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنْوَاع شِفَاءِ غَيْظ وَمَسَاعَدَةِ قَوْم وَ تُهَمَة وَ تَصْدِيقِ خَبَر بِلا كَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنّ وَ حَسَد وَ سُخْرِيَّة وَتَعَجُّب وَ تَبَرُّم وَ تَزَيُّن; اصل غيبت از ده چيز ريشه مى گيرد: فرو نشاندن خشم، كمك كردن (نامشروع) به گروهى، متهم ساختن افراد، تصديق كردن خبرى بدون اطلاع، داشتن سوء ظن، حسد، استهزاء و سخريه، اظهار تعجب، ناراحتى و خودستايى».
مشكل ديگر غيبت اين است كه به قدرى رواج يافته كه قبح آن در نظرها از بين رفته است و گاه نُقل بسيارى از مجالس مى شود و حتى افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن مى شوند و همين امر، خطر آن را بيشتر مى كند.
مشكل ديگر اين كه كسى كه به غيبت گوش فرا مى دهد در گناه غيبت كننده شريك است و اى بسا يك نفر غيبت كند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نكنند و همه در اين گناه شريك شوند.
مشكل چهارم اين كه غيبت از گناهانى است كه جنبه حق الناس دارد و چنان نيست كه تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلكه بايد از غيبت شونده حليت طلبيد و واى به حال كسى كه غيبت افرادى را كرده و آن افراد از دنيا رفته اند كه حليت طلبيدن غير ممكن شده است. در اين گونه موارد دستور داده شده كه براى آن افراد تا مى تواند استغفار كند و كار خير انجام دهد شايد از او راضى شوند.
مشكل ديگر اين كه غيبت آثار اجتماعى شومى دارد و تنها يك رذيله اخلاقى شخصى نيست. غيبت سبب مى شود حس اعتماد در جامعه ضعيف گردد و همكارى افراد با يكديگر كم شود. افراد جامعه به يكديگر بدبين گردند و پيوندهاى اخوت و محبت و دوستى و همكارى سست شود.
حق الناس يا حق الله؟
در اين كه آيا غيبت يك حق الهى است يا مردمى در ميان فقها گفتوگوست آن ها كه آن را حق الله مى دانند به رواياتى استدلال مى كنند كه مى گويد: براى رهايى از عواقب غيبت استغفار براى صاحبش كافى است. ازجمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «سُئِلَ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله) مَا كَفَّارَةُ الاِغْتِيَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ كُلَّمَا ذَكَرْتَهُ; از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سؤال كردند: كفاره غيبت چيست؟ فرمود: كفاره اش اين است كه هر زمان به ياد غيبت شونده افتادى براى او استغفار كنى».[5]
آن ها كه آن را حق الناس مى دانند به رواياتى استدلال مى كنند كه مى گويد: تا غيبت شونده راضى نشود خداوند غيبت كننده را نمى آمرزد. ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «إنّ صاحِبَ الغَيبَةِ لا يُغفَرُ لَهُ حتّى يَغفِرَ لَه صاحِبُه; غيبت كننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو كند».[6]
ولى با توجه به اين كه قرآن مجيد غيبت را تشبيه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او كرده و مى دانيم كه هر جنايتى بر ميت حق الناس است و ديه دارد بنابراين، تشبيه مذكور، حق الناس بودن غيبت را تأييد مى كند.
به علاوه، هم در روايات آمده و هم عقل حاكم است كه آبروى انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه كسى صدمه اى بر مال و جان كسى وارد كند، تا جبران نكند يا حليت نطلبد در امان نخواهد بود. همين طور است درباره آبروى او، كه گاه ارزش آن از مال و جان هم بيشتر است.
البته اگر غيبت به گوش غيبت شونده نرسد و شخص غيبت كننده آن را نزد اشخاصى كه در حضور آنان غيبت كرده، جبران نمايد مثلاً بگويد: اشتباه كردم، معلوم نيست او داراى چنين صفاتى باشد و به علاوه اگر هم چنين باشد اى بسا ما از او بدتريم; خلاصه آبروى از دست رفته او را جبران نمايد، درست مثل كسى كه خسارتى در غياب كسى به مال او زده و در همان جا آن را جبران مى كند; در چنين صورتى نيازى به طلبيدن حليت نيست.
دعاى معروف روز دوشنبه امام سجاد(عليه السلام) نيز به خوبى نشان مى دهد كه غيبت حق الناس است.
البته جاى ترديد نيست كه اگر حليت طلبيدن سبب فتنه و فساد يا اذيت و آزار بيشترى شود بايد از آن صرف نظر كرد و به دعا و استغفار و كار خير قناعت نمود و شايد همان گونه كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار گفته، ممكن است به اين وسيله جمع ميان اخبار شود يعنى اخبارى كه مى گويد: بايد حليت طلبيد، مربوط به جايى است كه منشأ فتنه و فساد و اهانتى نشود و اخبارى كه مى گويد: استغفار كافى است، ناظر به جايى است كه منشأ چنين امورى گردد.[7]
البته در هر حال غيبت كننده بايد در پيشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار كند.
اين نكته نيز حائز اهميت است كه اگر غيبت به غيبت شونده برسد گناه مضاعفى خواهد بود يك گناه اين كه آبروى او را در ميان جمعى برده و گناه ديگر اين كه او را آزار داده و غمگين ساخته است.
البته سزاوار است هنگامى كه غيبت كننده براى عذرخواهى، توأم با تواضع و ندامت نزد غيبت شونده مى آيد، او هم محبت كند و از خطاى او درگذرد تا مسأله به طور كامل پايان يابد.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. مكاسب محرمه، شيخ انصارى، بحث غيبت.
[2]. حجرات، آيه 12 .
[3]. بحارالانوار، ج 72، ص 275 .
[4]. همان، ص 257، ح 48 .
[5]. كافى، ج 2، ص 357، ح 4.
[6]. المحجة البيضاء، ج 5، ص 251.
[7]. بحارالانوار، ج 72، ص 242.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر منبع ديگرى براى اين گفتار حكيمانه نقل نمى كند جز اين كه مى گويد: در مجمع الامثال ميدانى چنين آمده است: «للعبد جهد العاجز». سپس مى افزايد: به يقين «للعبد» غلط و «لغيبة» به جاى آن صحيح است. (به خصوص اين كه واژه للعبد در اين جمله هيچ مفهوم صحيحى ندارد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه مى كنيم: زمخشرى آن را در ربيع الابرار (ج 2، ص 332) ضمن جمله هاى حكيمانه ديگرى از امام(عليه السلام) نقل كرده و نيز ابن طلحه شافعى آن را در مطالب السؤول (ص 203) آورده است.

منبع : موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

مطالب مشابه