شهید احمد عاطف راد

https://s24.picofile.com/file/8454471534/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B9%D8%A7%D8%B7%D9%81_%D8%B1%D8%A7%D8%AF.jpg


بسیجی‌ شهید احمد عاطف راد فرزند شادروان‌ یوسف‌ به‌ سال‌ 1342 در شهر فومن‌ در خانواده‌ای ‌مومن‌ به‌ دنیا آمد. پس‌ از گذران‌ دوران‌ كودكی‌، وارد مدرسه‌ شد و پس‌ از طی‌ دوره‌ ابتدایی‌ و راهنمایی‌، تا پایه‌ی‌ سوم‌ نظری‌ در رشته‌ی‌ انسانی‌، به‌ ادامه‌ تحصیل‌ پرداخت‌.
بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌، برای‌ دفاع‌ از دستاوردهای‌ آن‌ به‌ عضویت‌ پایگاه‌ بسیج‌ فومن‌ درآمد. پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحمیلی‌ نیز در چندین‌ مرحله‌ به‌ جبهه‌ اعزام‌ شد و در مناطق‌ جنگی‌،حضوری‌ گسترده‌ و فعال‌ داشت‌. این‌ دانش‌آموز بسیجی شهید، در آخرین‌ مرحله‌، از طرف‌ واحد بسیج‌ سپاه‌فومن‌ به‌ جبهه‌ رفت‌ و پس‌ از استقرار در اهواز، به‌ خط‌ مقدم‌ جبهه‌ اعزام‌ شد و سرانجام‌ در بیست‌ وسوم‌ تیر 1361 در حین‌ پیشروی‌ در خاك‌ بصره‌ در منطقه‌ی‌ شلمچه‌ در عملیات‌ رمضان‌ یك‌،بر اثر اصابت‌ تركش‌ خمپاره‌ غریبانه‌ به‌ شهادت‌ رسید. چندروز بعد، ستاد موقت‌ تخلیه‌ شهدای‌ اهواز، او را به‌ زادگاهش‌ منتقل‌ نمود و در نهایت‌، در گلزار شهدای‌فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
شهید عاطف‌راد از نظر خصوصیات‌ اخلاقی‌، فردی‌ خوش‌اخلاق‌ و رفتاری‌ پسندیده‌ داشت‌. و اجباتش‌ هرگز ترك‌ نمی‌شد و به‌ فرایض‌ دینی‌، اهمیت‌ فراوانی‌ می‌داد. پس‌ از شهادتش‌ بود كه‌اداره‌ی‌ آموزش‌ و پرورش‌ شهرستان‌ فومن‌، نخستین‌ دبستان‌ دخترانه‌ی‌ منطقه‌ی‌ فومنات‌ كه‌ در سال‌1328، با نام‌ «گلزار» در شهر فومن‌ راه‌اندازی‌ شده‌ بود را، به‌ نام‌ این‌ شهید عزیز، نام‌گذاری‌ نمود.
در بخشی‌ از وصیت‌نامه‌اش‌، چنین‌ آورده‌ است‌:
امروز افتخار ما این است که در راه عقیده ای جهاد می کنیم که به حقانیت آن کاملاً آگاهیم و غیر از این راهی برایمان نمی ماند که یا پیروزی و یا شهادت را چون اسلحه مرگ بار بر فرق دشمن فرود می آوریم. مادرم اگر من به شهادت رسیدم وقت آن رسیده است که رسالت زینب وار خود را  نشان دهی گریه نکن، بخند و خوشحال باش، زیرا در راه هدف مقدس گام بر داشته ام و جان باخته ام. مادرم هر گونه افسردگی در تو  به وجود آید مطمئناً باعث عذاب من خواهد شد و اگر دیگر دوستان برای من پرسیدند بگوئید که احمد برای رسیدن به آرمان های انقلابی شهید شد و شما نیز ادامه دهنده راهش باشید.
به عبارتی دیگر :
https://s25.picofile.com/file/8454471550/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B9%D8%A7%D8%B7%D9%81_%D8%B1%D8%A7%D8%AF2.jpg
در سپیده دم روز دوم فروردین سال 1342 در روزی مقدس (جمعه) روزی كه حتی دوزخیان در آن روز در امانند. در حالیكه پدر از برای تعیش زندگی در بیرون خانه بكار شبانه مشغول بود و تنها مادر بود و خدایش و كودكی تولد یافت كه زندگی بی فروغ ما با این تولد بود جانی تازه گرفت و به حیات خانواده ما رونق بخشید او در ایام كودكی از چنان حركات و گفتار شیرینی برخوردار بود كه نبودنش در خانه حتی برای لحظه ای هم احساس می شد گوشه ای از قلب همه افراد خانواده و فامیل را به خود اختصاص داده بود و زمان می گذشت تا اینكه در سن 7 سالگی وارد مدرسه شد دوران ابتدائی را با هوش و استعداد سرشاری كه داشت با موفقیت به پایان رسانید اما در این موقع پدر اندكی پیر شده بود و از برای تامین معیشت خانه احتیاج به كمك داشت و احمد هم چون در آن زمان تنها فرد بزرگ خانواده بود ناچار می بایست این مسئولیت را بپذیرد او در طول سال ضمن درس خواندن كمك پدر هم در انجام كارها بود و تابستان ها را هم با پدر به ییلاق می رفت و این وضع ادامه داشت تا اوایل سال 1357 كه انقلاب می رفت تا همه جا گیر بشود او ضمن تحصیل به صف مبارزین پیوست و به مبارزه با طاغوت برخاست و كم كم با پیروزی انقلاب قلبش هم از شریعت اسلام صیقل یافت و وجودش را اسلام تسخیر كرد.
او كه سالها تشنه حقیقت و اسلام بود اینك بعد از سالها سرچشمه زلال مقصود را یافته بود و او كه خود را خدایش را و حقیقت را شناخته بود برای شكل دادن به جهت مبازه اش وارد بسیج سپاه پاسداران شد و بعد از مدتها آموزش خود مسئول آموزش عده ای از برادران بسیجی شده بود و این برهه مصاف بود با اوج گیری عوامل ضد انقلاب او با بهره گیری و الهام از دستورات امام به مبارزه با عوامل ضد انقلاب پرداخت و در این ایثار بار دیگر دست جنایتكار و امریكا از آستین صدام بیرون آمد و جنگ تحمیلی را بنا نهاد احمد در این موقع در اثر فوت پدر تنها فرد بزرگ خانواده بود و می بایست تكیه گاهی برای خانواده باشد اما او به چیزی دیگری می اندیشید تا اینكه تصمیم گرفت به جبهه برود او در برابر این سوال افراد خانواده كه تو نباید به جبهه بروی چنین پاسخ می گوید: خداوند شما را از برای وجود من خلق نكرده شما خدایی دارید همانطور كه شما را تا حال حافظ بوده بعد از من هم همان خداست و حافظ شما خواهد بود احمد با چنین نیروی ایمان و عشق به خدا پای به جبهه نهاد و بعد از این یك بار نیز به جبهه رفت و هر بار كه به جبهه می رفت با قلبی مملو از عشق به خدا و ایمانی راسخ و عقیده ای محكم بر می گشت گویی فولادی بود كه آبش می دادند و حقایق اسالم سراسر ذرات وجودش را گرفته بود او هیچ راهی را جز راه خدا و انبیاء‌نمی شناخت و هیچ سخنی جز سخن خدا و امام را توجه نداشت او برای سومین بار تصمیم رفتن به جبهه گرفت، گویی خدا محبوبش را خواسته بود و الهام شهادت را در دلش افكنده بود لذا او نزد همه فامیلین و آشنا یان رفت و از آنها خداحافظی و طلب بخشش نمود كاری كه در هیچ یك از دفاعات قبل از او سر نزده بود او در وصیتنامه اش در این باره چنین می نویسد آری به میدانی قدم نهاده ام كه نتیجه اش را از قبل گرفته و با ایمان كامل پیكار می كنم چون اگر در این میدان كشته شوم به مقام والایی دست یافته و راه حسین(ع) را رفته ام و اگر زنده ماندم شاهد پیروزی بزرگی كه همان پیروزی مسلمین بر كفر است خواهیم بود.

آری برای او پیكار با ضد حق یك انتخاب بود یك حقیقت بود او این راه را با تمام آگاهی و اطمینان پذیرفته بود احمد درباره هدف از راهش به جبهه در وصیتنامه اش چنین می نویسد: امروز افتخارمان این است كه در راه عقیده ای جهاد می كنیم كه به حقانیت آن كاملا آگاهیم و غیر از این راهی برایمان نمی ماند كه یا پیروز می شویم و یا شهادت را چون اسلحه ای مرگبار بر فرق دشمن فرود آوریم من براساس رسالت و مسئولیتی كه حس نموده بودم در راه الله و برای پاسداری و حراست از انقلاب كبیر اسلامی كه خونبهای 160 هزار كشته و مجروح است به جبهه آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداخته ام.
آری: او رفت تا محبوبش را در میان آتش و خون پیدا كند و به حقانیت اسلام رای می دهد و سرانجام او در 23 تیر ماه 1361 مصادف با 21 ماه مبارك در عملیات رمضان با لبی تشنه در هوای گرم تفت آور جنوب، همچون سرور مولایش علی(ع) بخون نشست تا همه تشنگان تاریخ را به قیام دعوت كند.
منبع : نوید شاهد گیلان
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

مطالب مشابه