نشر توسط:admin Views 280 تاریخ : نظرات (0)
هر سال بر اساس دو روایت در روزهای ۱۳ جمادی الاول و ۳ جمادی الثانی مراسم شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) برگزار میشود. شاعران نیز همواره با سرودن شعر ارادت خود را به اهل بیت (ع) بیان کرده اند. به بهانه فرا رسیدن سالروز شهادت بانوی بزرگوار اسلام، حضرت فاطمه زهرا (س) تعدادی از اشعاری که برای ایشان سروده شده را بخوانید:
جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست
رسول، روح و روان مطهرش زهراست
پیمبـری کـه به قرآن خویش مینازد
یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست
نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده
علی جمال خداوندْ منظرش زهراست
درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست
سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست
به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک
به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست
علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق
از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست
حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز
ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست
چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟
که جان به کف همه جا در برابرش زهراست
بـه آیـه آیهی قــرآن قســم کـه این قرآن
زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست
حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید
که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست
چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست
مگـر نـه دختـر اسـلامْ پرورش زهراست
کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است
کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست
نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت
بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست
به دل شعله ورم سایه دریا افتادعاقبت قرعه به نام من تنها افتادزهر هم سوخت به حال جگر سوخته امشعله شد آب شد و خون شد و از پا افتادباز هم خاطره هایم همگی زنده شدندراه من باز بر آن كوچه غم ها افتادیاد آن كوچه باریك همان كوچه تنگكوچه ای كه گذر سنگدل آن جا افتادشور می زد دلم و در دل آن وانفساچشم نامرد به ناموس علی تا افتادآنچنان زد كه ره خانه خود گم كردیمآنچنان که به رخ برگ گلی جا افتادمادرم روی زمین بود و پی ام می گردیدمن نفس می زدم او از نفس اما افتاد پاره های جگرم می چكد از كنج لبمباز در خانه من روضه زهرا افتادیاد آن كوچه كه با مادر خود می رفتمدیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاددست بر شانه من دست دگر بر دیوارمادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد
زهرا که رفت از خانه، اِبْکِ لِلیَتامَیبا اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تابوت من را نیمهی شب مخفیانهبردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
شمع تو دیگر رو به خاموشیست امشبپس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
با گیسوی آشفته و بیتاب زینبهمراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
وقتی حسن از خواب کوچه میهراسدبی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
هر شب لب خشک حسینم را ببین وبا آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تا زنده ام با اشک خود من را مسوزانزهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
و چشم هات پر از اشک خون، دلت در هموجود باغ گلت غرق غصه ای اعظمنگاه آخر بابا هنوز یادت هستنه با وضوح، که از پشت گریه ها مبهمتمام عشق تو ناباورانه پر زد، رفتپدر که رفت تو هم دل بریدی از عالماگر چه داغ پدر زخم ناگزیری بودولی برای تو شد حرف آخرش مرهمکه مژده داد: «تو هم زودِ زود می آییبیا که منتظرت در بهشت می مانم«
پدر که رفت تو هم روزهای بعد از اوبرای آن سفر آماده می شدی کم کمو گرگ ها همه انگار منتظر بودندکه زود چشم ببندد پیمبر خاتمهمین که چشم مبارک به روی هم آمدبه دست اهل جهالت امور شد درهمقرار شد که ببندند دست مولا راقرار شد که تو را بشکنند یعنی خم...اگر گلایه شد از غصب بی دلیل فدکجواب حرف تو سیلی شود و او محکم...قرار شد که بگیرند از علی با زورتو را و غنچه نشکفته تو را با همو با وفات غریبانه ات تولد یافتبزرگ واژه ی ابراز داغ دل ها «غم«
وقتی دم مزار تو از پا نشسته امیعنی نشسته است درختان شان به باردر این سه ماه من به شکستت گریستمحالا تو بر شکستن این قد کمان بباربر اشک های بی کسی ام باز گریه کنبا ناله یتیمی طفلانمان بباربر بستری گُلین، رد خون، گوشواره، دربر خاطرات مانده در آن آشیان بباراز ظلم مردمان دیاری که داشتماز دست رفت دار و نداری که داشتمنه سال با تو بودم و یک عمر با نبییادش به خیر ایل و تباری که داشتمنه سال با تو آب در این دل تکان نخوردرفتی و رفت با تو قراری که داشتمقدت شکست جای امامت مرا ببخشافتاد روی دوش تو باری که داشتمپامال گرگ های خزانی شهر شددر پشت درب خانه بهاری که داشتمدیدم تو را زدند ولی آن میان مراشرمندۀ تو کرد حصاری که داشتممن فکر می کنم که همان بازوی کبوداز من گرفت فاطمه! یاری که داشتمامروز تازه در پی تشیع آمدندآتش زدند بر دل زاری که داشتمیک روز پا به کرب و بلا باز می کنداز هیزم مدینه شراری که داشتم
این قدربین رفتن وماندن نمان بمانپیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمانخورشیدمن به جانب مغرب روان مشوقدری دگر به خاطراین آسمان بمانمهمان نه بهارعلی پامکش زباغنیلوفر امانتی باغبان بمانای دل شکسته آه توماراشکسته استای پرشکسته پرمکش ازآشیان بماندیگر محل به عرض سلامم نمی دهندای هم نشین این دل بی همزبان بمانراضی مشو دگر به زمین خوردنم مروبازی نکن تو با دل این پهلوان بمانروی مرا اگر به زمین می زنی بزناما بیا بخاطر این کودکان بماندر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیستاینقدر بین رفتن و ماندن نمان بمان
باز هم اي دختر ِ پيغمبر ِ اكرم بمانمَرهَم ِ دردِ علي ، اي دردِ بي مَرهَم بمان زندگيِّ رو به راهي داشتم چشمم زدندكوريِّ چشم ِ همه با شانه هايِ خم بمان دستهايِ تو شكستَش هم پناهِ مرتضاستتكيه گاهِ محكم ِ من پيش ِ من محكم بمانتو نباشي پيش ِ من اينها زمينم ميزننداي علمدار ِ مدينه پايِ اين پرچم بماناین نفس هایِ شکسته قیمتِ جانِ من استزنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان كم ببوس دستِ مرا دارم خجالت ميكشممن حلالت ميكنم اما تو هم يك كم بمان آب ها از آسياب افتاد خوبت ميكنميار ِ هجده ساله ، هجده سالِ ديگر هم بمان رفته رفته كار ِ من دارد به خواهش ميكشدالتماست ميكنم پيشم بمان پيشم بمان...
چنانکه دست گدایی شبانه می لرزددلم برای تو ای بی نشانه می لرزدهنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ستکه دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزدچه رفته است به دیوار و در که تا امروزبه نام تو در و دیوار خانه می لرزدچه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیواربه خانه چند دلِ کودکانه می لرزددگر نشان مزار تو را نخواهم خواستکه در جواب، زمین و زمانه می لرزد ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشمهمین که نام تو آرند شانه می لرزد
شبی که گیسوی اطفال خانه شانه نباشدهمان شبی ست که زهرا درون خانه نباشد علی و فاطمه باشند توی ذهن خدا و-برای خلقت هفت آسمان بهانه نباشد؟ میان این دو به خنده به گریه یا به گلایهعبارتی نشنیدم که عاشقانه نباشد خداچگونه بیاید پی جنازه ی عشقشاگر مراسم تدفین تو شبانه نباشد؟!!مزار مخفی زهراست هرکجا که هزارانپرنده باشد و ردی از آب و دانه نباشد
تاکی دلت از گردش ایام بگیردای کاش که این غصه سر انجام بگیردمگذار که پژمرده شود غنچه ی نورسلبخند بزن گل ز تو الهام بگیردتا باغ معطر زنفس های تو باشدتا چشمه زلالی تو را وام بگیردروی تو روا نیست که در ابر بمانداین ماه بنا نیست که هر شام بگیردباید که علی درپی یک چاره بگرددزانوی خمش قوت اقدام بگیردیاسی ولی از دست خزان هیچ عجب نیسترخسار تو نیلوفر اگر نام بگیردیک بار اگر لب بگشایی به دعاییشاید دل دردانه ات آرام بگیردبا داغ تو بغضی است که انگار قرار استهر لحظه سراغی ز نفس هام بگیردبودی و ندادند جوابی به سوالمفردا دلم از طعنه و دشنام بگیرد
منبع : باشگاه خبرنگاران جوان
برچسب زده شده با : هادی ملک پور , مهدی رحیمی , میلاد عرفانپور , علی اکبر لطیفیان , محسن عرب خالقی , محمد بیابانی , علی اصغر ذاکری , یوسف رحیمی , حسن لطفی , غلامرضا سازگار , شعر برای شهادت حضرت زهرا (س) , شعر مذهبی , اشعار مذهبی , شعر های مذهبی , شعر برای شهادت حضرت زهرا ,